::: در حال بارگیری لطفا صبر کنید :::

نام کاربري : پسورد : يا عضويت | رمز عبور را فراموش کردم


تعداد بازدید : 300
نویسنده پیام
elmira
آفلاین



ارسال‌ها: 5
عضویت: 5 /9 /1394
تشکر شده: 4
داستان زیبای چه كشكی، چه پشمی

چوپانی گله را به صحرا برد به درخت گردوی تنومندی رسید.

از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد كه ناگهان گردباد سختی در

گرفت، خواست فرود آید، ترسید. باد شاخه ای را كه چوپان روی آن بود به این طرف و آن

طرف می برد.

دید نزدیك است كه بیفتد و دست و پایش بشكند.

در حال مستاصل شد...

از دور بقعه امامزاده ای را دید و گفت:

ای امام زاده گله ام نذر تو، از درخت سالم پایین بیایم.

قدری باد ساكت شد و چوپان به شاخه قوی تری دست زد و جای پایی پیدا

كرده و خود را محكم گرفت.

گفت:

ای امام زاده خدا راضی نمی شود كه زن و بچه من بیچاره از تنگی و خواری

بمیرند و تو همه گله را صاحب شوی.

نصف گله را به تو می دهم و نصفی هم برای خودم...

قدری پایین تر آمد.

وقتی كه نزدیك تنه درخت رسید گفت:

ای امام زاده نصف گله را چطور نگهداری می كنی؟آنهار ا خودم نگهداری می كنم در عوض كشك و پشم نصف گله را به تو می

دهم.

وقتی كمی پایین تر آمد گفت:

بالاخره چوپان هم كه بی مزد نمی شود كشكش مال تو، پشمش مال من به

عنوان دستمزد.

وقتی باقی تنه را سُرخورد و پایش به زمین رسید نگاهی به گنبد امامزاده

انداخت و گفت:

چه كشكی چه پشمی؟ما از هول خودمان یك غلطی كردیمغلط زیادی كه جریمه ندارد.

پنجشنبه 05 آذر 1394 - 15:29
ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش
1 کاربر از elmira به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند : alirezaz ,
alirezaz
آفلاین




ارسال‌ها: 24
عضویت: 30 /9 /1391
شناسه یاهو:
تشکر کرده: 50
تشکر شده: 11
داستان زیبای چه كشكی، چه پشمی
RE : 1

جمعه 06 آذر 1394 - 00:17
وب کاربر ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش



تازه سازي پاسخ ها



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش :
صفحه اصلی | انجمن | ورود | عضویت | خوراک | نقشه | تماس با ما | طراح

این قالب توسط سایت روزیکس طراحی شده است و هر گونه پاک کردن لینک طراح پیگرد قانونی دارد !