::: در حال بارگیری لطفا صبر کنید :::

نام کاربري : پسورد : يا عضويت | رمز عبور را فراموش کردم


تعداد بازدید : 520
نویسنده پیام
diyana
آفلاین



ارسال‌ها: 5
عضویت: 27 /11 /1394
تشکر شده: 2
داستان عاشقانه : یواشتر برو من می‌ترسم...

زن و شوهر جوانی سوار برموتورسیکلت در دل شب می‌راندند. آنها از صمیم

قلب یکدیگر را دوست داشتند.

زن جوان: \'یواشتر برو من می‌ترسم\' مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره!

زن جوان: \'خواهش می‌کنم، من خیلی میترسم.\' مردجوان: \'خوب، اما اول

باید بگی دوستم داری!\'

زن جوان: \'دوستت دارم، حالا میشه یواشتر برونی؟\' مرد جوان: \'مرا محکم

بگیر\'

زن جوان: \'خوب، حالا میشه یواشتر؟\' مرد جوان: \'باشه، به شرط این که

کلاه کاسکت مرا برداری و روی سرت بذاری، آخه نمی‌تونم راحت برونم، اذیتم می‌کنه.\'

**

روز بعد روزنامه‌ها نوشتند برخورد یک موتورسیکلت با ساختمانی حادثه

آفرید. در این سانحه که بدلیل بریدن ترمز موتور سیکلت رخ داد، یکی از دو سرنشین

زنده ماند و دیگری در گذشت.

مرد از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود پس بدون این که زن را مطلع کند

با ترفندی کلاه کاسکت خود را بر سر او گذاشت و خواست برای آخرین بار دوستت دارم را

از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند و این است عشق واقعی!

سه شنبه 27 بهمن 1394 - 21:22
ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش
1 کاربر از diyana به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند : alirezaz ,
alirezaz
آفلاین




ارسال‌ها: 24
عضویت: 30 /9 /1391
شناسه یاهو:
تشکر کرده: 50
تشکر شده: 11
داستان عاشقانه : یواشتر برو من می‌ترسم...
RE : 1

جمعه 10 دی 1395 - 08:39
وب کاربر ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش



تازه سازي پاسخ ها
پرش :
صفحه اصلی | انجمن | ورود | عضویت | خوراک | نقشه | تماس با ما | طراح

این قالب توسط سایت روزیکس طراحی شده است و هر گونه پاک کردن لینک طراح پیگرد قانونی دارد !